جدول جو
جدول جو

معنی پرپیچ و تاب - جستجوی لغت در جدول جو

پرپیچ و تاب
(پُ چُ)
پرپیچ و خم. که پیچ و تاب بسیار دارد.
- گفتاری پرپیچ و تاب، گفتاری مبهم که مفهوم آن دیر دریافته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر پیچ و تاب
تصویر پر پیچ و تاب
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ و تاب
تصویر پیچ و تاب
گردش چیزی به دور خود، پیچ و خم، پیچیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(چُ)
خطل. (منتهی الارب). خم و شکن. گردش چیزی بدور خود چون موی:
پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد
تا بماندم تافته بی نور و تاب.
ناصرخسرو.
تاب و نور از روی من میبرد ماه
تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب.
ناصرخسرو.
عشق بی باک مرا در رگ جان افکندست
پیچ و تابی که در آن موی کمر می باید.
صائب.
اهل معنی میزنند از غیرت من پیچ و تاب
مصرعی را میکند گر سرو موزون از من است.
صائب.
مژده از گنج دلم خشت سرخم می کند
مار زهرآگین فرقت پیچ و تابی میزند.
شفائی.
عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار
زلف او آشفته گشت و پیچ و تابی میزند.
اسیر لاهیجی.
- بپیچ و تاب افکندن (افتادن) ، پیچان گشتن یا گردانیدن از درد و رنج
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر پیچ و تاب
تصویر پر پیچ و تاب
پیچ و تاب بسیار دارد، پر چین و شکن، درهم، بغرنج
فرهنگ لغت هوشیار
گردش چیز دور خود خم و شکن، رنج و مشقت: تاب نور از روی من میبرد ماه تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب. پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد تا بماندم تافته بی نور و تاب. (ناصر خسرو) یا به پیچ و تاب افکندن یا افتادن، پیچان گشتن یا گردانیدن (از درد و رنج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ و تاب
تصویر پیچ و تاب
((چُ))
خم و شکن، رنج و مشقت
فرهنگ فارسی معین